-
بدون شرح
جمعه 16 مهرماه سال 1389 21:13
پی نوشت: به مناسبت هفته دفاع مقدس و هفته ناجا و یزرگداشت مطبوعات
-
رابطه سیل و ریل راه آهن و هلیکوپتر...
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 20:09
همه به شکلی خودشونو مشغول نگه داشته بودن تا "وقت مرده انتظار حرکت اتوبوس" زنده بشه. یکی غرق تفکر به افق ذل زده بود، یکی نقشه گردشگریشو ورق می زد، یکی با بدرقه کننده ها حرفای آخرشو میزد.... اما اکثرا سیگار میکشیدن.چپ و راست سیگار میکشیدن... تعداد سیگارامهم نبود، مهم فقط مشغول بودن بود. اینو از تعداد "ته...
-
اما نگاهت...
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 18:22
خیابون امن و امان بود و صداهای همیشگیش برای ما عادی. صدای بوسه ای آبدار، کنجکاوم کرد. دنبال صدا 120 درجه به راست چرخیدم. مردی با چهره ای آفتاب سوخته که چروکهای روی صورتش سنش رو یه ده سالی بالاتر نشون میداد. بچه به بقل به سمت پیاده رو از ما دور میشد. و بچه که صورتش رو کامل به جناح مخالف (یعنی به سمت ما) برگردونده بود و...
-
خیابون نامه!(۲)
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 17:17
گرمای قابل تحمل بعد از ظهر ، یعنی یه خیابون شلوغ. تازه اول دردسر (واسه ما پلیسا) بود... ٭ خانم! ورود ممنوعه! کجا اومدین...؟! (باید قیافه دختر خانم مورد نظر رو می دیدین! انگار به صورت غافلگیرانه ای جن دیده باشه...!!) ٭ -جناب اونجا پارک نکن... -چرا جناب سروان؟ -مگه اون آبنبات چوبیه!!؟ (اشاره به تابلو ایستگاه اتوبوس) ٭...
-
حسادت
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 21:17
باور کردنش سخت بود.فقط 2 سال! فقط 2 سال از ما بزرگتر بود... وقتی فهمیدیم باورمون نمی شد...فقط 2 سال ازمن بزرگتره اما پسرش 2 ماهی میشه که پا تو دنیای ما گذاشته... دوسال ناقابل، میتونه موجب اینهمه تفاوت بشه! خونواده تشکیل داده، خونه داره، ماشین داره، مرام و معرفت داره، خدا رو داره... فقط سه ماه! باورش سخته. خیلی سخت تر...
-
معراج
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 19:33
"رسیدیم! اینجا آخر خطه!" این جمله رو درخت میگفت. همون درختی که ازش بالا رفته بودم.... منو به ارتفاع ۹-۱۰ متری که رسوند ایستاد. بهم گفت حد کمال من تا الان همین قدره. از اینجا به بعد رو خودت برو! (چیه؟ خوب اینم یه جور معراجه!!) اینجا اول خطه. خط مقدم همه درختها در تصاحب آفتاب. از این بلندی هر چیزی زیباست. حتی...
-
کتابهایی که نخوندنشون بهتر از خوندنشونه!
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 00:01
خودمونو به یه بازی دعوت کردیم.بهارنیلی فراخوان داده بود واسه صرف شام و شیرینی... ما رو هم که می شناسین. اگه ۲۰۰ کیلو اضافه وزن هم داشته باشیم بوی شیرینی که بیاد همه چیز و همه کس رو (حتی خودمونو) میفروشیم! و اما موضوع بازی: "5کتاب را که خوانده ایم و دوستشان داشته ایم را نام ببریم." تو ابتدایی عشق کتاب بودیم...
-
خواب و بیداری
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 10:27
با چشای خمار از خستگی و خواب، سعی کردم به یاد بیارم کجام! آهان! تو اتوبوسم ...! دارم میرم مرخصی...! صدایی بچه گانه، به طرز بدی از خواب بیدارم کرد. از اون احساسهایی که شاید بهشون میگیم عذاب وجدان ! -"شبا که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره..." صدا از صندلی پشت سرم میومد. نهایتا، ۴ سالش بود. همونی بود که موقع سوار...
-
اینک، آخرالزمان
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 21:04
جلوبندی پژو نابود شده بود. خوشبختانه تصادف با تمام شدتش، آسیب جانی نزده بود. ملت هم که (مثل همیشه) پای ثابت تماشای این جور صحنه هان (!) ترافیک همیشگی رو سر میدون سنگین تر کرده بودن. هر از گاهی هم مثل خبرنگارا میومدن سراغ ما و سوالاتشونو عین دونه های تکراری تسبیح ازمون می پرسیدن: - جناب سروان (!) جریان چی بوده؟! - جناب...
-
انقلاب
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 20:51
وقتی اومد فقط صدا بود (برخلاف همیشه اول صدا اومد، بعد تصویر!) اولش مثل بمب بود ولی وقتی جلوتر اومد عین موج دریا همه چیز رو متلاطم کرد. براش فرقی نداشت تو حمام باشی، تو اتاقت خواب باشی، تو راه باشی، مرد باشی یا زن، ....حتی مدرک تحصیلی هم مهم نبود. اون، همه قواعد رو وارونه میکرد. انقلابی که راه انداخت شامل حال همه چی...
-
باندی موسوم به "خاله ثریا"
شنبه 12 تیرماه سال 1389 20:55
آگهی ها ی مختلف روی دیوار رو میخونم: کیف پول گم شده...کلید گم شده ...بچه گم شده...خاطرات گم شده... حس گم شده...غیرت گم شده... حتی بعضیا خودشونو هم گم میکنن!...اونقدر حجم آگهی ها زیاده که شهرداری هم بیخیال دیوارا شده! دیوارهای شهرای دیگه هم اکثرشون همونطور پر از آگهی های گم شده اند... اما هستند شهرهایی که رو دیوارها...
-
به جای اصل،به اصل حاشیه بپردازیم!
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 14:37
مجری یکی از برنامه های شبکه دو، با لحن نه چندان دلچسبی گفت: مخاطب این برنامه چاشتگاهی، بیشتر خانم ها هستند...بگذارید خاطره ای رو نقل کنم. ٭ ٭ دو نفری می خواستیم بریم یه دره سرسبزی رو ببینیم. تو مسیر رفتن بودیم که از دور یه نور درخشان کنجکاوی ما رو جلب کرد. مسیر اصلیمون رو به سمت اون عوض کردیم. بعد از طی مسافت زیادی به...
-
رابطه دیوانگی و برگهای نشُسته!
دوشنبه 7 تیرماه سال 1389 19:19
کرم جماعت یکی از بدبخت ترین موجودات روی زمینه ! حتی اگه بعدا پروانه بشم بازم حاضر نیستم مرحله گذار کرم بودن رو تجربه کنم! کرم سبز رنگ طوری سلانه سلانه از میون برگای نیمه پوسیده باغچه عبور میکرد انگار تو بهشت عدن قدم میزنه! چنان با غرور از روی برگهای پای درخت افتاده رد میشد انگار نه انگار غذای اصلیش همینهان. یه جوری...
-
دانشگاهی به نام دبستان علاقمند
شنبه 5 تیرماه سال 1389 21:47
دست چپ میتونه بنویسه نقاشی بکشه و در جهت(یا خلاف جهت) تنویر افکار "نه چندان عمومی" فعالیت داشته باشه...دست راست هیچ کدوم از این کارا رو بلد نیس. فقط میتونه بشینه و سرشو بندازه پایین یا نهایتش کار اون دست رو نیگا کنه. یه وقتایی هم فقط کار قلمدون رو انجام میده و مداد خودکارهارو تو نوبت نیگه میداره تا دست چپ...
-
یک پلیس و یک خبابان
شنبه 5 تیرماه سال 1389 00:47
٭ پسر بچه دست فروشی که همزمان با ما میاد سر کار. ٭ قدرت اثر گذاری و سنگینی قلم رو وقتی حس کردم که تو دست دیگم قبض جریمه بود! ٭ خیلی از راننده های مسافر کش صبحانه و ناهار رو تو خود ماشین میخورن! این چه معنی میتونه داشته باشه؟ (یعنی شام رو خونه میخورن!) ٭ " سلام آقای پلیس! " جمله ای که دختر بچه در حال تکون...
-
شـرح کـد تخلفـات درج شده در برگه های جریمه
جمعه 4 تیرماه سال 1389 13:09
جریمه کردن ملت، تنها بخشی از کار ماست...! البته سعی میکنیم کمتر از دفترچه جریمه استفاده کنیم!خدمت در پلیس راهور هم در نوع خودش جالبه...من یکی که راضیم! (البته اونایی که یه چند تا فیلم بیشتر با ما تماشا کردن، میدونن که هر ۶ میلیون سال یک بار،به راضی بودن اعتراف میکنیم!! ) وقتی لباس پلیس راهنمایی به تن داری، با کلکسیونی...
-
دور ایران در ۸۰ روز!
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 19:42
در پی جاری شدن سیل در منطقه میامی از توابع شهرستان شاهرود و تخریب 5/1 کیلومتر از خط آهن تهران - مشهد این خط آهن از ساعت 19 و 30 دقیقه شب (۰۱/۰۴/۸۹) مسدود شد... 28 قطار در ایستگاه های مختلف این مسیر متوقف و بیش از ده هزار نفر از مسافران این قطارها سرگردان و بلاتکلیف در ایستگاه ها، از مدیریت ضعیف مسوولان در رسیدگی به...
-
رابطه ٭ روبیک ٭ با مدیریت و ریاست!
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 22:13
تازگیها همه عشق روبیک شده اند... از اون آدم ۳ ساله تا اون ۲ به توان n ساله، یکی یه دونه از این پازل رو دارن...جالب اینکه اکثرا در حل اون موندن و مکعب کامل و حل شده رو فقط در حین تحویل گرفتن بعد از خرید تو مغازه دیدن. (مراسم خرید با تشریفات و حتی همراهی عده ای از دوستان...) قابل توجه اون دسته از دوستان که می خواهند با...
-
سه بر صفر به نفع اوهام
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 20:18
پادگان محیطی است با سربازان زیاد از قومیتهای مختلف که به ترتیبِ گردان، گروهان و بعد ترتیبِ قد، دسته بندی و شماره گذاری شده اند...تقریبا مثل دانشگاه میمونه. فقط یه کمی فرق داره. در این مکان به بعضیها، از دانشگاه بیشتر خوش میگذره! (ممکنه بعضیهام از همون اول به فکر فرار باشن) چیزی که بیشتر جالبه، دیوار نوشته های بچه هاست...
-
دید متفاوت
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 17:53
هر جایی رفتم، بهم به دید " کچل آشخور " نیگا کردن، اما یه نفر فکر نکرد شاید از سفر حج برگشته باشم!! پی نوشت: ٭ به نقل از کیستی تو :دستانم بوی گل میداد، به جرم چیدن گل مرا گرفتند، اما هیچکس فکر نکرد شاید گلی کاشته باشم!
-
ظاهر و باطن سرباز
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1389 18:18
تاحالا با آدمایی برخورد داشتین که از قیافه بقیه میتونن بفهمن طرف چیکارس؟! به عقیده این آدما، باطن افراد بر ظاهرشون هم اثر داره. گذشت زمان صاحب عکس بالایی رو، تا حدودی بهم شناسونده. هر چند این شناخت کاملا غیر مستقیم بوده اما میدونم غیرتش بهش اجازه نداده دشمن جلوش ابراز وجود کنه (نه فقط دشمن بعثی طی ۸ سال نبرد، بلکه...
-
درجه رقّت!
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 19:53
بهترین دوستان ما لزوما افراد فامیل و نزدیکانمان نیستند، لزوما با اونها همسایه هم نیستیم، یا حتی هم کلاسی، هم مدرسه ای، هم میهن، یا.... لزوما هم سن و سال ما نیستند.ممکن است بهترین دوستانمان در قید حیات هم نباشند!!! بهترین دوست ما میتواند انسان نباشد! حتی موجود زنده هم نباشد! حتی ممکن است هرگز وجود خارجی هم نداشته...
-
نمایشگاه استاد حسین "بی دل"
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1389 22:04
"بی دل" هنرمند چیره دست آذرباییجانی است. دانش آموخته دانشکده هنر های زیبا یا ... نبوده ولی زیر دست بزرگان هنر به قله های موفقیت رسیده است. آثار او هم اکنون زینت بخش اقصا نقاط میهن اسلامیمان است. نه! اشتباه نکنید! قرار نیست شما به نمایشگاه اتوپرتره یا هر چیز دهن پرکن دیگه ای دعوت بشین. اینجا هم محل تبلیغ یا...
-
فلسفه زندگی!
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 12:40
پی نوشت: ٭ میگن بعضی عکسها به اندازه چند مقاله حرف دارن!(این جمله مربوط به اینجا بود؟!) ٭ من از اون آدمایی هستم که امکان داره هر لحظه کاری دست خودشون بدن و به لقائ الله بپیوندن! به همین علت سعی میکنم یاد داشت چکنویسی برای آینده ذخیره نکنم! راستش خیلی زورم میاد اگه دستم از این دنیا کوتاه شه و یاد داشتی پابلیک نشده...
-
رفیقان ناباب پرهیزکار!
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1388 22:06
اونقدر به این بیچاره های کچل گیر دادیم تا آخرش ناله نفرینهاشون دامن ما روهم گرفت! مهم سختی های این دوره نیس! مهم ۲ سال عمره که..! نه! نه! اینم مهم نیس! مهم اینه که پسرا برن سربازی اما دخترا راحت...! ٭ به امید روزی که برای بانوان هم بزارن! (یعنی اونا هم کچل میشن!!!؟) اگربرهواپری مگسی باشی واگر برآب روی خسی باشی برو...
-
ابوموسی انگشتر را بیرون آورد!اینم سندش!
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1388 12:01
جوانان در یک اقدام گروهی و هماهنگ اومده بودن واسه اعتراض. جلسه با حضور معترضین تو ساختمون YYY برگزار شد. مسئولین (به گمان همیشه) اینبار هم می خواستن قضیه رو ماست مالی کنن. بعدش هم ازش برا خودشون کره بگیرن... رییس مربوطه خواست کاری کرده باشه! زد و خرابترش کرد! مثل جریان ابوموسی اشعری (تو جنگ صفین) که ابوموسی انگشترشو...
-
فقر امکانات
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1388 14:18
گروه۱:(نقل از جراید داخلی:) ٭ طی سالهای اخیر تیراندازی های متعددی در مراکز آموزشی آمریکا رخ داده است . ٭ تیراندازی سال ۲۰۰۷ در دانشگاه فنی ویرجینیا منجر به کشته شدن ۳۲ نفر شد.( قاتل که دو تا اسلحه کمری 9 میلی متری داشته، بعد از قتل، خودکشی کرد) ٭ پروفسور بیشاپ استاد عصب شناسی و فارغ التحصیل دانشگاه هاروارد است. او در...
-
جامعه شناسی نخبه کِشی(از مصدر کشیدن!)
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 23:54
میگن ناپلئون بوناپارت گفته: «تحصیلکردهها و روشنفکران به نظر من مثل خانمهای طناز و عشوهگر هستند، با آنها باید دمی خلوت کرد و ساعتی گپ زد؛ آنها نه برای ازدواج و نه برای کسب مقام وزارت مناسب هستند.»! ٭ دیدیم بازار معرفی کتاب و ارائه منبع برای مدرک روشن فکری و ... گرمه گفتیم از قافله عقب نمونیم. چند تا اسم " دهن...
-
سوپر کماندوی بازنشسته
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 19:10
پیرمرد هر تازه واردی رو که میدید براش حرف میزد. دچار یه جور حواس پرتی شده بود. داستانها و روایتهای مختلف رو به صورت قاطی تعریف میکرد و دست آخر هم یه نتیجه عجیب ازش میگرفت! این بار نهم بود که سکته کرده بود! کارمند بازنشسته یه شرکتی بود که مدام رئیسش،XXXرو دعا میکرد. میگفت این آدم(XXX) خیلی به مردم خدمت کرد. خدا رحمتش...
-
ادب از که آموختی؟از زنبور بی عسل!
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 17:25
بلاخره برف اومد تا ثابت بشه زمستونی هم هست! ٭ پیرمرد کشاورزی که رو تخت روبرویی نشسته، بیشتر از همه از این موضوع خوشحاله. از وقتی اومده بیمارستان آروم و قرار نداره. خودشو یه لحظه هم بیکار نمیتونه ببینه. ۹۰ درصد اوقات، یا راه میره یا رو تخت نشسته حرف میزنه. منو یاد زنبورهای عسل می اندازه! چنان با آب و تاب از خاطرات و...