دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)
دارالمجانین  (مرکز رهابخشی)

دارالمجانین (مرکز رهابخشی)

آخرین مفر

موجوداتی در لباس آدم

تهمت کثیف

باور کردنی نبود. این کار  "شماره۱۸ " خیلی ناجوانمردانه و کثیف بود. کسی که بیشتر از همه زیرک و پخته به نظر میرسید با اون کارش حماقت خودشو به همه شناسوند و آبروی نداشته خودشو برد. وقتی برای رسیدن به اهداف کودکانه اش اونطور با آبرو و اعصاب همه بازی کرد آدم یاد این شعر علی معلم می افته : 

   «عصر آهن عصر گرگه... توبه مرگ گرگ عصره... ! »

باور کردنی نبود بازجویی برای هیچ. حفاظت اطلاعات، بازرسی و...  

نزدیک بود کار به جاهای باریک بکشه.تعطیلی همین "مرکز رها بخشی" برای همیشه کمترین اثرش بود! (رفقا به کنار، حق "سر قفلی" مرکز چی میشد؟!)

اون اوایل برام اصلا مهم نبود! ایمان داشتم مشکلی رخ نمیده. (پاک باش بی باک باش.) اما وقتی دیدم قضیه تهمت جدیه ایمان آوردم کثیفی برخی آدمها بر پاکی همه آدمها می چربد. 

 

پی نوشت: جمله ای از ارسطو به نقل یکی از دوستان بسیار گرام : 

باد با چراغ خاموش کاری ندارد. اگر در سختی ها هستی بدان که روشنی!

خوب، بد، زشت

 

خوب، بد، زشت

  

 نمیدونم چرا عادت کردیم پلیس رو همیشه عصبی ببینیم. کسی که با پرخاشگری و تشر، مدام در تحرکه. کسی که یه لحظه آروم قرار نداره. مداام با مردم بحث میکنه، هشدار میده، گاهی علاوه بر داد زدن فحش میده و می شنوه... انگار اینکه پلیسا با تحکم حرفشونو به مردم بگن قانون شده ... 

چه خبره؟ یه لحظه واستا! چه اشکالی داره همه (راننده ها، پلیسا،  عابرین) با آرامش کاراشونو انجام بدن؟ نمی دونم چرا این فرمانده ( و حتی بعضی از مردم عادی!) میخوان همش من و امثال منو عصبی ببینن؟ میخوان داد بزنم، زور بگم، تحکم کنم ... عجب درخواستایی! شیطونه میگه...

*   گاهی  شیطونه بهم میگه واسه خلاصی از اینهمه فشار عصبی خودمو پرت کنم جلو ماشین... 

از اون آدماست که به دشمن نیاز ندارن! چون علاوه بر اونهمه دشمن، خودش بزرگترین دشمن خودشه. شیطونه میگه ...

  

*   شیطونه میگه بزنم تو صورتش دماغش بره تو هیپوتالاموسش. همین  xxx  رو میگم. که جلو افسرای سرباز، خوب ادای شیر در میاره؛ اما جلو mmm دستمال بدست میگیره. همونی که به خاطر گندکاریهاش سرنوشت باهاش کاری کرد که بره کارشناسی یه تصادف فوتی. وقتی هم که از روی کنجکاوی رفت به جنازه نیگا بندازه دید پسر نوجوونه خودشه!  

*   میخواستم فقط بهش تذکر بدم و بعد از چک کردن مدارکش بذارم بره. مدارک رو نداد که هیچ، با وساطت ۲ نفر "عابر فضول" طلبکار هم شد! شیطونه میگف یه جریمه بنویس تا شوهرش بفهمه با کی زندگی میکنه.   

*   چراغ قرمز رو رد میکنه. یه خنده تمسخر آمیزی هم به اونایی که حق تقدم داشتن میندازه و میره. شیطونه میگه منم بهش لبخند بزنم و بعد که رفت یه جریمه ۲ برگی ۴۰ تومنی واسش بنویسم. 

*   دمش گرم! با یه " خسته نباشید " ساده چقدر سرحال آوردم. تو این کلافگی و شلوغی. تو این دود و غبار و سر و صدا. تو این گرما و اعصاب خوردی. پس کو این شیطونه؟! من که تا حالا هرچی گفته عمل کردم. حالا باید چیکار کنم؟!

اون مرخصی لعنتی!


مقصرتصادف، ماشین تخلیه فاضلاب بود. باید میرفت پارکینگ. ولی هیچ کسی حاضرنبود اینکارو انجام بده! هرکسی یه جوری جیم زد! الباقی هم قضیه رو پیچوندن! بنده بعنی"جاناتان حمزه" اینکارو قبول کردم. البته به شرط 24ساعت مرخصی تشویقی!

مجبور شدم مسیرای خلوت تر رو انتخاب کنم، گاهی سرمو از نگاه بعضیها بدزدم، جاهایی پدال گاز رو بیشتر نیگه دارم و جاهایی حتی دنده عقب برم. حتی مجبور شدم به بعضی ازاونا که جریانو فهمیده بودن باج بدم! هرچی بیشتر فکرشو میکردم میدیم 24 ساعت خیلی کمه! حالا بچه ها چی میگن!؟

وقتی صاحاب ماشینو که اومده بود پارکینگ دیدم دلم رحم اومد. بهش گفتم چاره ای نبود. و اِلا کسی دوست نداره وسیله کسب و کار مردم رو ازش بگیره... در جوابم گفت: مشکلی نیست! من چند تا از این ماشینا دارم. دادم دست راننده هام. یه اتوبوس هم دارم تو خط تهران واسم کارمیکنه. فلان جا هم ماشین دیگه ای... الانم میرم فلان خونم تو فلانجا(بالا شهر)...و همینطوری روهم زد. من موندم و یه فک وامونده و 24 ساعت تشویقی!


پی نوشت:

پیوستن "جاناتان حمزه" رو به جمع خودمون به خودمون تبریک میگیم!